میرسد پروانهوار آتشبهجانِ دیگری
این هم ابراهیمِ دیگر در زمانِ دیگری!
خورشید! بتاب و برکاتی بفرست
ای ابر! ببار آب حیاتی بفرست
سحر در حسرت دیدار تو چون ماه خواهد رفت
غروب جمعهای در ازدحام آه خواهد رفت
این جوان کیست که در قبضۀ او طوفان است؟
آسمان زیر سُم مرکب او حیران است
به باران فکر کن... باران نیاز این بیابان است
ترکهای لب این جاده از قحطی باران است
با حسرت و اشتیاق برمیخیزد
هر دستِ بریده، باغ برمیخیزد
نه از لباس کهنهات نه از سرت شناختم
تو را به بوی آشنای مادرت شناختم