گوش کن گوش، صدای نفسی میآید
مَشک بر دوش، از آن دور، کسی میآید
باید برای درک حضورش دعا کنیم
خود را از این جهان خیالی جدا کنیم
انگار که این فاصلهها کم شدنی نیست
میخواهم از این غم نسرایم، شدنی نیست
خواهرش بر سینه و بر سر زنان
رفت تا گیرد برادر را عنان
گفته بودی که به دنیا ندهم خاک وطن را
بردهام تا بسپارم به دم تیر بدن را
هوای بام تو داریم ما هواییها
خوشا به حال شب و روز سامراییها