باید که برای تو سرِ دار بمیرم
یکباره به پایت صد و ده بار بمیرم
در عصر نقابهای رنگی
در دورۀ خندههای بیرنگ
پشت سر مسافر ما گریه میکند
شهری که بر رسول خدا گریه میکند
آمادهاند، گوش به فرمان، یکی یکی
تا جان نهند بر سر پیمان یکی یکی
از مرز رد شدیم ولی با مصیبتی
با پرچم سیاه به همراه هیأتی
مگر اندوه شبهای علی را چاه میفهمد؟
کجا درد دل آیینهها را آه میفهمد؟
ما خواندهایم قصۀ مردان ایل را
نامآورانِ شیردلِ بیبدیل را
شهر من قم نیست، اما در حریمش زندهام
در هوای حقحق هر یاکریمش زندهام
هر زمانی که شهیدی به وطن میآید
گل پرپر شده در خاطر من میآید
چو بر گاه عزّت نشستی امیرا
رأیت نعیماً و مُلکاً کبیرا
از سمت حرم شنیدهام میآید
با تیغ دو دم شنیدهام میآید
دست مرا گرفت شبیه برادری
گفتم سلام، گفت سلام معطری