دیدن یک مرد گاهی کار طوفان میکند
لحظهای تردید چشمت را پشیمان میکند
داشت میگفت خداحافظ و مادر میسوخت
آب میریخت ولی کوچه سراسر میسوخت
خدایا رحمتی در کار من کن
به لطف خود هدایت یار من کن
چشم تو خراب میشود بر سر کفر
کُند است برای حنجرت خنجر کفر
به رغم سیلی امواج، صخرهوار بایست
در این مقابله چون کوه استوار بایست!
پایان یکیست، پنجرهٔ آسمان یکیست
خورشید بین این همه رنگینکمان یکیست