سلام روح بلندِ گذشته از کم دنیا!
تو ای مسافر بدرود گفته با غم دنیا
تا گلو گریه کند، بُغض فراهم شده است
چشمها بس که مُطَهَّر شده، زمزم شده است
بیسایه مرا آن نور، با خویش کجا میبرد
بیپرسش و بیپاسخ، میرفت و مرا میبرد
وقتی كه شكستهدل دعا میكردی
سجادۀ سبز شكر، وا میكردی
نتوان گفت که این قافله وا میماند
خسته و خُفته از این خیل جدا میماند