پیش چشمم تو را سر بریدند
دستهایم ولی بیرمق بود
ما را دلیست چون تن لرزان بیدها
ای سرو قد! بیا و بیاور نویدها
ای مدنی برقع و مکی نقاب
سایهنشین چند بود آفتاب
در روزگاران غریبی، آشنا بودى
تنها تو با قرآن ناطق همصدا بودی
زن، رشک حور بود و تمنّای خود نداشت
چون آسمان نظر به بلندای خود نداشت
مرا به خانۀ زهرای مهربان ببرید
به خاكبوسی آن قبر بینشان ببرید