ما را دلیست چون تن لرزان بیدها
ای سرو قد! بیا و بیاور نویدها
آرامش موّاج دریا چشمهایش
دور از تعلقهای دنیا چشمهایش
میرسم خسته میرسم غمگین
گرد غربت نشسته بر دوشم
فریاد اگرچه در تو پنهان بودهست
خورشید تکلّمت فروزان بودهست
زن، رشک حور بود و تمنّای خود نداشت
چون آسمان نظر به بلندای خود نداشت
مرا به خانۀ زهرای مهربان ببرید
به خاكبوسی آن قبر بینشان ببرید