صدای بال ملائک ز دور میآید
مسافری مگر از شهر نور میآید؟
کودکی سوخت در آتش به فغان، هیچ نگفت
مادری ساخت به اندوه نهان، هیچ نگفت
چشم دل باز کن که جان بینی
آنچه نادیدنیست آن بینی
شکست باورت، ای کوه! پشت خنجر را
نشاند در تب شک، غیرت تو باور را
الا رفتنت آیۀ ماندن ما
که پیچیده عطر تو در گلشن ما