او غربت آفتاب را حس میکرد
در حادثه، التهاب را حس میکرد
مهمان ضیافت خطر هیچ نداشت
آنگاه که میرفت سفر هیچ نداشت
خونین پَر و بالیم؛ خدایا! بپذیر
هرچند شکستهایم، ما را بپذیر
این پرچمی که در همه عالم سرآمد است
از انقلاب کاوۀ آهنگر آمدهست
زخمی شکفته، حنجرهای شعلهور شدهست
داغ قدیمی من از آن تازهتر شدهست
آیینه و آب، حاصل یاد شماست
آمیزۀ درد و داغ، همزاد شماست
دل غریب من از گردش زمانه گرفت
به یاد غربت زهرا شبی بهانه گرفت