غم کهنۀ در گلویم حسین است
دم و بازدم، های و هویم حسین است
اگر چه خانه پر از عکس و نام و نامۀ توست
غریب شهری و زخمت شناسنامۀ توست
میگریم از غمی که فزونتر ز عالَم است
گر نعره برکشم ز گلوی فلک، کم است
درختان را دوست میدارم
که به احترام تو قیام کردهاند
چو موج از سفر ماهتاب میآید
از آب و آینه و آفتاب میآید
تا آسمانت را کمی در بر بگیرد
یک شهر باید عشق را از سر بگیرد
در تیررس است، گرچه از ما دور است
این مشت فقط منتظر دستور است
هجده بهار رفت زمین شرمسار توست
آری زمین که هستی او وامدار توست