من شعر خوبی گفتم امّا او
از شعر من یک شعر بهتر گفت
ابرهای سیاه میگریند
باز باران و باز هم باران
ای عزّت را گرفته بی سر بر دوش
وی تنگ گرفته عشق را در آغوش
هنوز مانده بفهمیم اینکه کیست علی
برای عشق و عدالت غریب زیست علی
وقتی کسی حال دلش از جنس باران است
هرجای دنیا هم که باشد فکر گلدان است
داغ تو اگرچه روز را شام کند
دشمن را زهر مرگ در کام کند
خواهرش بر سینه و بر سر زنان
رفت تا گیرد برادر را عنان
پایان مسیرِ او پر از آغاز است
با بال و پرِ شکسته در پرواز است
باید از فقدان گل خونجوش بود
در فراق یاس مشكیپوش بود
آنقدر بخشیدی که دستانت
بخشندگی را هم هوایی کرد
دلم شور میزد مبادا نیایی
مگر شب سحر میشود تا نیایی