بیان وصف تو در واژهها نمیگنجد
چرا که خواهر صبری و دختر نوری
آواز حزین باد، پیغمبر کیست؟
خورشید، چنین سرخ، روایتگر کیست؟
بودهست پذیرای غمت آغوشم
از نام تو سرشار، لبالب، گوشم
كوی امید و كعبۀ احرار، كربلاست
معراج عشق و مطلع انوار، كربلاست
دریاب من، این خستۀ بیحاصل را
این از بد و خوب خویشتن غافل را
ای سفیر صبح! نور از لامکان آوردهای
بر حصار شب دمی آتشفشان آوردهای
و کاش مرد غزلخوان شهر برگردد
به زیر بارش باران شهر برگردد
این چندمین نامهست بابا مینویسم؟
هر چند یادت نیست امّا مینویسم
اینان که به شوق تو بهراه افتادند
دلسوختگان صحن گوهرشادند