دلا ز معرکه محنت و بلا مگریز
چو گردباد به هم پیچ و چون صبا مگریز
میشود دست دعای تو به باران نرسد؟!
یا بتابی به تن پنجرهای جان نرسد؟!
یا شب افغان شبی یا سحر آه سحری
میکند زین دو یکی در دل جانان، اثری
ما خیل بندگانیم، ما را تو میشناسی
هر چند بیزبانیم، ما را تو میشناسی
دشتی پر از شقایق پرپر هنوز هست
فرق دو نیم گشتۀ حیدر هنوز هست
چشم تو خراب میشود بر سر کفر
کُند است برای حنجرت خنجر کفر
ز آه سینۀ سوزان ترانه میسازم
چو نی ز مایۀ جان این فسانه میسازم