هميشه بازی دنيا همين نمیماند
بساط غصب در آن سرزمين نمیماند
سکه شدن و دو رو شدن آسان است
آلودۀ رنگ و بو شدن آسان است
سحر در حسرت دیدار تو چون ماه خواهد رفت
غروب جمعهای در ازدحام آه خواهد رفت
از لحظۀ پابوس، بهتر، هيچ حالی نيست
شيرينیِ اين لحظهها در هر وصالی نيست
حُسنِ یوسف رفتی اما یاسمن برگشتهای!
سرو سبزم از چه رو خونین کفن برگشتهای؟
برداشت به امیّد تو ساک سفرش را
ناگفتهترین خاطرۀ دور و برش را
اگرچه در شب دلتنگی من صبح آهی نیست
ولی تا کوچههای شرقی «العفو» راهی نیست
رفتی سبد سبد گل پرپر بیاوری
مرهم برای زخم كبوتر بیاوری