نمردهاند شهیدان که ماه و خورشیدند
که کشتگان وطن، زندگان جاویدند
هميشه بازی دنيا همين نمیماند
بساط غصب در آن سرزمين نمیماند
سکه شدن و دو رو شدن آسان است
آلودۀ رنگ و بو شدن آسان است
از لحظۀ پابوس، بهتر، هيچ حالی نيست
شيرينیِ اين لحظهها در هر وصالی نيست
و کاش مرد غزلخوان شهر برگردد
به زیر بارش باران شهر برگردد
گر به چشم دل جانا، جلوههای ما بینی
در حریم اهل دل، جلوۀ خدا بینی
این چندمین نامهست بابا مینویسم؟
هر چند یادت نیست امّا مینویسم
رفتی سبد سبد گل پرپر بیاوری
مرهم برای زخم كبوتر بیاوری