بیدل و خسته در این شهرم و دلداری نیست
غم دل با که توان گفت که غمخواری نیست
سکه شدن و دو رو شدن آسان است
آلودۀ رنگ و بو شدن آسان است
وقتی خدا بنای جهان را گذاشته
در روح تو سخاوت دریا گذاشته
از عشق بپرسید، که با یار چه کردند؟
با آن قد و بالای سپیدار، چه کردند
سنگها آینهها نام تو را میخوانند
اهل دل، اهل صفا، نام تو را میخوانند...
رفتی سبد سبد گل پرپر بیاوری
مرهم برای زخم كبوتر بیاوری