دوباره فتنه شد و مردم امتحان دادند
و باز درس بزرگی به دشمنان دادند
زمان از لحظۀ آغاز او چیزی نمیداند
زمین از کهکشان راز او چیزی نمیداند
تو آن عاشقترین مردی که در تاریخ میگویند
تو آن انسانِ نایابی که با فانوس میجویند
قرار بود از این چشمه آب برداریم
نه اینکه تشنه شویم و سراب برداریم