خونت سبب وحدت و آگاهی شد
این خون جریان ساخت، جهان راهی شد
سجاد! ای به گوشِ ملائک، دعای تو
شب، خوشهچینِ خلوت تو با خدای تو
چه رنجها که به پیشانی تو دیده نشد
که غم برای کسی جز تو آفریده نشد
پای در ره که نهادید افق تاری بود
شب در اندیشۀ تثبیت سیهکاری بود...
ای پر سرود با همۀ بیصداییات
با من سخن بگو به زبان خداییات
علی زره که بپوشد، همینکه راه بیفتد
عجیب نیست که دشمن به اشتباه بیفتد
فکر میکردم که قدری استخوان میآورند
بعد فهمیدم که با تابوت، جان میآورند
ایرانم! ای از خونِ یاران، لالهزاران!
ای لالهزارِ بی خزان از خونِ یاران!
آیا چه دیدی آن شب، در قتلگاه یاران؟
چشم درشت خونین، ای ماه سوگواران!...
خم نخواهد کرد حتی بر بلند دار سر
هرکسی بالا کند با نیت دیدار سر
ای ریخته نسیم تو گلهای یاد را
سرمست کرده نفحهٔ یاد تو باد را