او غربت آفتاب را حس میکرد
در حادثه، التهاب را حس میکرد
پدر! آخر چرا دنیا به ما آسان نمیگیرد؟
غروب غربت ما از چه رو پایان نمیگیرد؟
مهمان ضیافت خطر هیچ نداشت
آنگاه که میرفت سفر هیچ نداشت
خونین پَر و بالیم؛ خدایا! بپذیر
هرچند شکستهایم، ما را بپذیر
یارب به حق منزلت و جاه مصطفی
آن اشرف خلائق و خاتم به انبیا
آیینه و آب، حاصل یاد شماست
آمیزۀ درد و داغ، همزاد شماست