گل کرده در ردیف غزلهای ما حسین
شوری غریب داده به این بیتها حسین
لبریزم از واژه اما بستهست گویا زبانم
حرفی ندارم بگویم، شعری ندارم بخوانم
او غربت آفتاب را حس میکرد
در حادثه، التهاب را حس میکرد
آه از دمی که در حرم عترت خلیل
برخاست از درای شتر بانگِ الرّحیل
با اینکه نبض پنجره در دست ماه نیست
امشب جهان به چشم اتاقم سیاه نیست
مهمان ضیافت خطر هیچ نداشت
آنگاه که میرفت سفر هیچ نداشت
خونین پَر و بالیم؛ خدایا! بپذیر
هرچند شکستهایم، ما را بپذیر
شنیده بود که اینبار باز دعوت نیست
کشید از ته دل آه و گفت: قسمت نیست
آیینه و آب، حاصل یاد شماست
آمیزۀ درد و داغ، همزاد شماست