اگر مجال گریزت به خانه هم باشد
برای اینکه نمیرد حیات، میمانی
آیینه، اشکِ کودکان؛ قرآن، علیاصغر
ای مشک! در سینه نمیگنجد دلم دیگر
عمری به فکر مردمان شهر بودی
اما کسی حالا به فکر مادرت نیست
خدایا رحمتی در کار من کن
به لطف خود هدایت یار من کن
به دست شعلههای شمع دادم دامن خود را
مگر ثابت کنم پروانهمسلک بودن خود را
خدایا، تمام مرا میبرند
کجا میبرندم، کجا میبرند؟