شب شاهد چشمهای بیدار علیست
تاریخ در آرزوی تکرار علیست
در سکوتی لبالب از فریاد گوشه چشمی به آسمان دارد
یک بغل بغض و تاول و ترکش، یک بغل بغض بیکران دارد
چشم دل باز کن که جان بینی
آنچه نادیدنیست آن بینی
روی اجاق، قوری شبنم گذاشتم
دمنوش خاطرات تو را دم گذاشتم
قریه در قریه پریشان شده عطر خبرش
نافۀ چادر گلدار تو با مُشک تَرَش
آتشفشان زخم منم، داغ دیدهام
خاکسترم، بهار به آتش کشیدهام
دیدیم در آیینۀ سرخ محرمها
پر میشوند از بیبصیرتها، جهنمها
ما را نترسانید از طوفان
ما گردباد آسمان گردیم