با یک تبسم به قناریها زبان دادی
بالی برای پر زدن تا بیکران دادی
ای خاک ره تو خطّۀ خاک
پاکی ز تو دیده عالم پاک
اَلسَّلام ای سایهات خورشید ربّ العالمین
آسمانِ عزّ و تمکین، آفتاب داد و دین
چشمۀ خور در فلک چارمین
سوخت ز داغ دل امّالبنین
بیتاب دوست بودی و پروا نداشتی
در دل به غیر دوست تمنا نداشتی
گر سوى ملک عدم باز بیابى راهى
شاید از سرّ وجودت بدهند آگاهى
دختر فکر بکر من، غنچۀ لب چو وا کند
از نمکین کلامِ خود حقِ نمک ادا کند