ای خاک ره تو خطّۀ خاک
پاکی ز تو دیده عالم پاک
وقتی كه شكستهدل دعا میكردی
سجادۀ سبز شكر، وا میكردی
چشمۀ خور در فلک چارمین
سوخت ز داغ دل امّالبنین
مهر خوبان دل و دین از همه بیپروا برد
رخ شطرنج نبرد آنچه رخ زیبا برد
بخواب بر سر زانوی خستهام، سر بابا
منم همان که صدا میزدیش: دختر بابا
گر سوى ملک عدم باز بیابى راهى
شاید از سرّ وجودت بدهند آگاهى
دختر فکر بکر من، غنچۀ لب چو وا کند
از نمکین کلامِ خود حقِ نمک ادا کند