شدهست خیره به جاده دو چشم تار مدینه
به پیشوازی تنهاترین سوار مدینه
سر میگذارد آسمان بر آستانت
غرقیم در دریای لطف بیکرانت
این اشکهای داغ را ساده نبینید
بَر دادن این باغ را ساده نبینید
هميشه بازی دنيا همين نمیماند
بساط غصب در آن سرزمين نمیماند
از لحظۀ پابوس، بهتر، هيچ حالی نيست
شيرينیِ اين لحظهها در هر وصالی نيست
توبۀ من را شکسته اشتباه دیگری
از گناهی میروم سوی گناه دیگری