شدهست خیره به جاده دو چشم تار مدینه
به پیشوازی تنهاترین سوار مدینه
گل کرده در ردیف غزلهای ما حسین
شوری غریب داده به این بیتها حسین
این اشکهای داغ را ساده نبینید
بَر دادن این باغ را ساده نبینید
بهار و باغ و باران با تو هستند
شکوه و شوق و ایمان با تو هستند
هستی ندیده است به خود ماتم اینچنین
کی سایهای شد از سر عالم کم اینچنین؟
برای لحظۀ موعود بیقرار نبودم
چنانکه باید و شاید در انتظار نبودم
شنیده بود که اینبار باز دعوت نیست
کشید از ته دل آه و گفت: قسمت نیست
دلش میخواست تا قرآن بخواند
دلش میخواست تا دنیا بداند