از کار تو تا که سر درآورد بهشت
خون از مژگان تر درآورد بهشت
خورشید! بتاب و برکاتی بفرست
ای ابر! ببار آب حیاتی بفرست
گفتیم وقت شادی و وقت عزا، حسین
تنها دلیل گریه و لبخند ما حسین
به باران فکر کن... باران نیاز این بیابان است
ترکهای لب این جاده از قحطی باران است
کیسههای نان و خرما خواب راحت میکنند
دستهای پینهدارش استراحت میکنند
کمتر کسیست در غم من، انجمن کند
از من سخن بیاورد، از من سخن کند
نه از لباس کهنهات نه از سرت شناختم
تو را به بوی آشنای مادرت شناختم
دوباره بوی خوش مشک ناب میآید
شمیم توست که با آب و تاب میآید
گفتم چگونه از همه برتر بخوانمت
آمد ندا حبیبۀ داور بخوانمت