از کار تو تا که سر درآورد بهشت
خون از مژگان تر درآورد بهشت
شب به شب ماه به یاد لب عطشان حسین
میکشد آه به یاد لب عطشان حسین
بیا که عزم به رفتن کنیم اگر مَردیم
بیا دوباره به شبهای کوفه برگردیم
کمتر کسیست در غم من، انجمن کند
از من سخن بیاورد، از من سخن کند
گرچه تا غارت این باغ نماندهست بسی
بوی گل میرسد از خیمۀ خاموش کسی
تو را در کجا، در کجا دیده بودم؟
تو را شاید آن دورها دیده بودم...
میخواست که او برهنهپا برگردد
شرمنده، شکسته، بیصدا برگردد
دوباره بوی خوش مشک ناب میآید
شمیم توست که با آب و تاب میآید
شراره میکشدم آتش از قلم در دست
بگو چگونه توان برد سوی دفتر دست؟
گفتم چگونه از همه برتر بخوانمت
آمد ندا حبیبۀ داور بخوانمت