از کار تو تا که سر درآورد بهشت
خون از مژگان تر درآورد بهشت
ماه پیش روی ماهش رخصت تابش نداشت
ابر بی لطف قنوتش برکت بارش نداشت
جرعه جرعه غم چشید و ذره ذره آب شد
آسمان شرمنده از قدّ خم مهتاب شد
کمتر کسیست در غم من، انجمن کند
از من سخن بیاورد، از من سخن کند
فکری به حال ماهی در التهاب کن
بابا برای تشنگی من شتاب کن
دوباره بوی خوش مشک ناب میآید
شمیم توست که با آب و تاب میآید
این بار، بار حج خود را مختصر برداشت
آن قدر که گویا فقط بال سفر برداشت
«با هر قدم سمت حرم لبیک یا زینب
در عشق سر میآورم لبیک یا زینب...»
گفتم چگونه از همه برتر بخوانمت
آمد ندا حبیبۀ داور بخوانمت