چیست این چیست که از دشت جنون میجوشد؟
گل به گل، از ردِ این قافله خون میجوشد
نمردهاند شهیدان که ماه و خورشیدند
که کشتگان وطن، زندگان جاویدند
از کار تو تا که سر درآورد بهشت
خون از مژگان تر درآورد بهشت
بهار و باغ و باران با تو هستند
شکوه و شوق و ایمان با تو هستند
گر به چشم دل جانا، جلوههای ما بینی
در حریم اهل دل، جلوۀ خدا بینی
دلش میخواست تا قرآن بخواند
دلش میخواست تا دنیا بداند
کمتر کسیست در غم من، انجمن کند
از من سخن بیاورد، از من سخن کند
نفسی به خون جگر زدم، که لبی به مرثیه وا کنم
به ضریحِ گمشده سر نهم، شبِ خویش وقف دعا کنم
دوباره بوی خوش مشک ناب میآید
شمیم توست که با آب و تاب میآید
گفتم چگونه از همه برتر بخوانمت
آمد ندا حبیبۀ داور بخوانمت