تماشا کن تکان شانهها را
حکایت کن غم پروانهها را
فراتر است، از ادراک ما حقیقت ذاتش
کسی که آینۀ ذات کبریاست صفاتش
آوای نسیم و باد و باران
آهنگ قشنگ آبشاران
کاش تا لحظۀ مردن به دلم غم باشد
محفل اشک برای تو فراهم باشد
هزار حنجره فریاد در گلویش بود
نگاه مضطرب آسمان به سویش بود
«اَلا یا اَیها السّاقی اَدِر کأسا و ناوِلها»
که درد عشق را هرگز نمیفهمند عاقلها
در سینه اگرچه التهابی داری
برخیز برو! که بخت نابی داری