من حال پس از سقوط را میفهمم
آشفتهام این خطوط را میفهمم
ای خون تو همچنان نگاهت گیرا
ای جانِ به عرش رفتۀ نامیرا
جانان همه رفتند، چرا جان نرود؟
این آیه به روی دستِ قرآن نرود؟
عمری به جز مرور عطش سر نکردهایم
جز با شرابِ دشنه گلو تر نکردهایم
از درد نبود اگر که از پا افتاد
هنگام وضو به یادِ زهرا افتاد
کارش میان معرکه بالا گرفته بود
شمشیر را به شیوهٔ مولا گرفته بود
شمیم اهل نظر را به هر کسی ندهند
صفای وقت سحر را به هر کسی ندهند
دختر خورشید و ماه، زهرۀ زهرا
آن که کرامات او گذشته ز احصا
یاعلیُ یاعظیمُ یاغفورُ یارحیم
ماه رحمت باز رفت و همدم حسرت شدیم