مه و خورشید تابیدهست در دست
و صد دریا زلالی هست در دست
میرسد پروانهوار آتشبهجانِ دیگری
این هم ابراهیمِ دیگر در زمانِ دیگری!
کسی مانند تو شبها به قبرستان نمیآید
بدون چتر، تنها، موقع باران نمیآید
عصمت بخشیده نام او دختر را
زینت بخشیده شأن او همسر را
معنای شکوهِ در قیام است حبیب
پا منبری چند امام است حبیب
با حسرت و اشتیاق برمیخیزد
هر دستِ بریده، باغ برمیخیزد