تو را کشتند آنها که کلامت را نفهمیدند
خودت سیرابشان کردی مرامت را نفهمیدند
سر میگذارد آسمان بر آستانت
غرقیم در دریای لطف بیکرانت
از فرّ مقدم شه دین، ختم اوصیا
آفاق، با بَها شد و ایّام، با صفا
ندیدم چون محبتهای مادر
فدای شأن بیهمتای مادر
جاده در پیش بود و بیوقفه
سوی تقدیر خویش میرفتیم
توبۀ من را شکسته اشتباه دیگری
از گناهی میروم سوی گناه دیگری