علی را ذاتِ ایزد میشناسد
اَحد را درکِ احمد میشناسد
چه رنجها که به پیشانی تو دیده نشد
که غم برای کسی جز تو آفریده نشد
پا گرفته در دلم، آتشی پنهان شده
بند بندم آتش و سینه آتشدان شده
بیمار کربلا، به تن از تب، توان نداشت
تاب تن از کجا، که توان بر فغان نداشت