ما بیتو تا دنیاست دنیایی نداریم
چون سنگ خاموشیم و غوغایی نداریم
بایست، کوه صلابت میان دورانها!
نترس، سرو رشید از خروش طوفانها!
الهی به مستان میخانهات
به عقلآفرینان دیوانهات
سرت کو؟ سرت کو؟ که سامان بگیرم
سرت کو؟ سرت کو؟ به دامان بگیرم
فارغ نگذار نَفْس خود را نَفَسی
تا بندهٔ نفس سرکشی در قفسی
بیمرگ سواران شب حادثههایید
خورشیدنگاهید و در آفاق رهایید
در این سیلی پیامی آشکار است
که ما را باز با این قوم کار است
دلم تنهاست، ماتم دارم امشب
دلی سرشار از غم دارم امشب
حرف تو به شعر ناب پهلو زده است
آرامش تو به آب پهلو زده است
خوشا سری که سرِ دار آبرومند است
به پای مرگ چنین سجدهای خوشایند است
بیزارم از آن حنجره کو زارت خواند
چون لاله عزیز بودی و خوارت خواند
آه ای بغض فروخورده كمی فریاد باش
حبس را بشكن، رها شو، پر بكش، آزاد باش
پیش از تو آب معنی دریا شدن نداشت
شب مانده بود و جرأت فردا شدن نداشت