ما بیتو تا دنیاست دنیایی نداریم
چون سنگ خاموشیم و غوغایی نداریم
بیمرگ سواران شب حادثههایید
خورشیدنگاهید و در آفاق رهایید
دلم تنهاست، ماتم دارم امشب
دلی سرشار از غم دارم امشب
حرف تو به شعر ناب پهلو زده است
آرامش تو به آب پهلو زده است
«دیروز» در تصرّف تشویش مانده بود
قومی که در محاصرۀ خویش مانده بود
داستانهایی که از شام خراب آوردهام
عالمی از صبر خود در اضطراب آوردهام
بیزارم از آن حنجره کو زارت خواند
چون لاله عزیز بودی و خوارت خواند
مرد آزاده حسین است که بود این هدفش
که شود کشته ولی زنده بماند شرفش
پیش از تو آب معنی دریا شدن نداشت
شب مانده بود و جرأت فردا شدن نداشت