آهن شدهایم و دلمان سنگ شده
دلسنگی ما بی تو هماهنگ شده
تا با حرم سبز تو خو میگیرم
در محضر چشمت آبرو میگیرم
هرچند که رفتن تو غم داشت، عزیز!
در سینۀ تو عشق، حرم داشت عزیز
بر ساحلى غریب، تویى با برادرت
در شعلۀ نگاه تو پیدا، برادرت
شبی ابری شدم سجاده را با بغض وا کردم
به باران زلال چشمهایم اقتدا کردم