به زیر تیغ نداریم مدعا جز تو
شهید عشق تو را نیست خونبها جز تو
یکی اینسان، یکی اینگونه باید
که شام و کوفه را رسوا نماید
از سمت مدینه خبر آورد نسیمی
تا مژده دهد آمده مولود عظیمی
گودال قتلگاه است، یا این که باغ سیب است؟
این بوی آشنایی از تربت حبیب است
بر سر درِ آسمانیِ این خانه
دیدم مَلَکی نشسته چون پروانه
محکوم شد زمین به پیمبر نداشتن
مجبور شد به سورۀ کوثر نداشتن
امروز ایلام فردا شاید خراسان بلرزد
فرقی ندارد کجای خاک دلیران بلرزد
هر گاه که یاس خانه را میبویم
از شعر نشان مرقدت میجویم
کاش از جنس جنون، بال و پری بود مرا
مثل سیمرغ از اینجا سفری بود مرا
کی رفتهای ز دل که تمنا کنم تو را
کی بودهای نهفته که پیدا کنم تو را
بیزره رفت به میدان که بگوید حسن است
ترسی از تیر ندارد زرهش پیرهن است...
تا گل به نسیم راه در میآید
از خاک بوی گیاه در میآید
این هفته نیز جمعۀ ما بی شما گذشت
آقا بپرس این که چه بر حال ما گذشت!