باز جاریست خیابان به خیابان این شور
همقدم باز رسیدیم به میدان حضور
آفتابی شدی و چشمانت
آسمان آسمان درخشیدند
یکی اینسان، یکی اینگونه باید
که شام و کوفه را رسوا نماید
در قاب عکست میتواند جان بگیرد
این عشق پابرجاست تا تاوان بگیرد
در خودم مانده بودم و ناگاه
تا به خود آمدم مُحرّم شد
بهارِ آمدنت میبرد زمستان را
بیا که تازه کنم با تو هر نفس جان را
گودال قتلگاه است، یا این که باغ سیب است؟
این بوی آشنایی از تربت حبیب است
گاهی دلم به یاد خدا هست و گاه نیست
اقرار میکنم که دلم سر به راه نیست
بر سر درِ آسمانیِ این خانه
دیدم مَلَکی نشسته چون پروانه
محکوم شد زمین به پیمبر نداشتن
مجبور شد به سورۀ کوثر نداشتن
جاده در پیش بود و بیوقفه
سوی تقدیر خویش میرفتیم
آرامش موّاج دریا چشمهایش
دور از تعلقهای دنیا چشمهایش
ای هلالی که تماشای رخت دلخواه است
هله ای ماه! خدای من و تو الله است
آمدی و دل ما بردی و رفتی ای ماه!
با تو خوش بود سحرهای «بِکَ یا الله»
هر گاه که یاس خانه را میبویم
از شعر نشان مرقدت میجویم
کاش از جنس جنون، بال و پری بود مرا
مثل سیمرغ از اینجا سفری بود مرا
بیزره رفت به میدان که بگوید حسن است
ترسی از تیر ندارد زرهش پیرهن است...
تا گل به نسیم راه در میآید
از خاک بوی گیاه در میآید
یک ماه جرعه جرعه تو را یاد کردهایم
دل را به اشتیاق تو آباد کردهایم
رسید جمعهٔ آخر سلام قدس شریف
سلام قبلهٔ صبر و قیام، قدس شریف
این هفته نیز جمعۀ ما بی شما گذشت
آقا بپرس این که چه بر حال ما گذشت!