مه و خورشید تابیدهست در دست
و صد دریا زلالی هست در دست
هرچه را خواهی بگیر از ما ولی غم را مگیر
غم دوای دردهای ماست مرهم را مگیر..
سرباز نه، این برادران سردارند
پس این شهدا هنوز لشکر دارند
کسی مانند تو شبها به قبرستان نمیآید
بدون چتر، تنها، موقع باران نمیآید
آسمان بیشک پر از تکبیرة الاحرام اوست
غم همیشه تشنۀ دریای ناآرام اوست
عصمت بخشیده نام او دختر را
زینت بخشیده شأن او همسر را
نام تو عطر یاس به قلب بهار ریخت
از شانههای آینه گرد و غبار ریخت
معنای شکوهِ در قیام است حبیب
پا منبری چند امام است حبیب