از لحظههای آخرت چیزی نمیگویم
از پیکرت از پیکرت چیزی نمیگویم
بحث روز است صحبت از غم تو
سرخ مانده هنوز پرچم تو
تاریخ عاشورا به خون تحریر خواهد شد
فردا قلمها تیغۀ شمشیر خواهد شد
اجازه هست کنار حرم قدم بزنم
برای شعر سرودن کمی قلم بزنم
بر آستان درِ او، کسی که راهش هست
قبول و منزلت آفتاب و ماهش هست
سرم خزینۀ خوف است و دل سفینۀ بیم
ز کردۀ خود و اندیشۀ عذاب الیم
راه گم کردم، چه باشد گر بهراه آری مرا؟
رحمتی بر من کنی و در پناه آری مرا؟
چشم دل باز کن که جان بینی
آنچه نادیدنیست آن بینی
دری که بین تو و دشمن است خیبر نیست
وگرنه مثل علی هیچکس دلاور نیست
دیدی که چگونه من شهید تو شدم
هنگام نماز، رو سفید تو شدم