ایران! پر از آیینه و لبخند بمانی
همسایۀ خورشید چو «الوند» بمانی
بهار و باغ و باران با تو هستند
شکوه و شوق و ایمان با تو هستند
ماه پیش روی ماهش رخصت تابش نداشت
ابر بی لطف قنوتش برکت بارش نداشت
جرعه جرعه غم چشید و ذره ذره آب شد
آسمان شرمنده از قدّ خم مهتاب شد
هنگام سپیده بود وقتی میرفت
از عشق چه دیده بود وقتی میرفت؟
دلش میخواست تا قرآن بخواند
دلش میخواست تا دنیا بداند