او غربت آفتاب را حس میکرد
در حادثه، التهاب را حس میکرد
او هست ولی نگاهِ باطل از ماست
دیوارِ بلندِ در مقابل از ماست
مهمان ضیافت خطر هیچ نداشت
آنگاه که میرفت سفر هیچ نداشت
خونین پَر و بالیم؛ خدایا! بپذیر
هرچند شکستهایم، ما را بپذیر
خورشید، گرمِ دلبری از روی نیزهها
لبخند میزند سَری از روی نیزهها
این روزها چقدر شبیه ابوذرند
با سالهای غربت مولا برادرند
هشدار! گمان بینیازی نکنیم
با رنگ و درنگ، چهرهسازی نکنیم
آیینه و آب، حاصل یاد شماست
آمیزۀ درد و داغ، همزاد شماست