او هست ولی نگاهِ باطل از ماست
دیوارِ بلندِ در مقابل از ماست
تیر نگذاشت که یک جمله به آخر برسد
هیچکس حدس نمیزد که چنین سر برسد
خورشید، گرمِ دلبری از روی نیزهها
لبخند میزند سَری از روی نیزهها
پس از قرنها فاصله تا علی
نشستهست در خانه تنها، علی
همهٔ حیثیت عالم و آدم با توست
در فرات نفسم گام بزن، دم با توست
شمیم اهل نظر را به هر کسی ندهند
صفای وقت سحر را به هر کسی ندهند