خورشید هم در آسمان رؤیت نمیشد
دیگر کسی با ماه، همصحبت نمیشد
معراج تکلم است امشب، صلوات
ذکر لب مردم است امشب: صلوات
با گریه نوشت... با چه حالی میرفت
آن توبهسرشت... با چه حالی میرفت
چشیدم در حریمت طعم عشق لایزالی را
کشیدم در غل و زنجیر نفس لاابالی را
یک جلوۀ دلپذیر تکرار شدهست
لبخند مهی منیر تکرار شدهست
فرج یعنی دعای عهد خواندن، عهد را بستن
دعا یعنی پلی از فرش تا عرش خدا بستن
حاج قاسم سلام! آمدهام،
با خودت راهی نجف بشوم
ای سرو که با تو باغها بالیدند
معصوم به معصوم تو را تا دیدند
در نالۀ ما شور عراقی ماندهست
در خاطره یک باغ اقاقی ماندهست
آرزوی موج چیزی نیست جز فانی شدن
هست این فانی شدن، آغاز عرفانی شدن
بحث روز است صحبت از غم تو
سرخ مانده هنوز پرچم تو
در کویری که به دریای کرم نزدیک است
عاشقت هستم و قلبم به حرم نزدیک است
دل آیینه، گریان بقیع است
غم و اندوه، مهمان بقیع است
مرد خرمافروش در زندان، راوی سرنوشت مختار است
حرفهایی شنیدنی دارد، سخنانش کلید اسرار است
اجازه هست کنار حرم قدم بزنم
برای شعر سرودن کمی قلم بزنم
اسلام جز به مهر تو جانی به تن نداشت
عصمت به غیر نام خدیجه سخن نداشت
اجل چون سایهای دور و برش بود
و شمشیر بلا روی سرش بود
سامرا، امشب مدینه میشود مهمان تو
آسمانها اشک میبارند بر دامان تو
امشب میان گریه و لبخند خود گمم
سرشار از طلوع بهار تبسمم
در باغ جهان نسیم سرمد آمد
بر غنچۀ علم، فیض بیحد آمد
خبر این بود که یک سرو رشید آوردند
استخوانهای تو را در شب عید آوردند
دیگر نبود فرصتِ راز و نیاز هم
حتی شکسته بود دلِ جانماز هم
دیدی که چگونه من شهید تو شدم
هنگام نماز، رو سفید تو شدم
افتاده بود در دل صحرا برادرش
مانند کوه، یکه و تنها، برادرش
جبریل مکرر این صلا را سر داد
بلّغ، بلّغ... ندا به پیغمبر داد