قحطی عشق آمده باران بیاورید
باران برای اهل بیابان بیاورید
همیشه خاک پای همسفرهاست
سرش بر شانۀ خونینجگرهاست
گلی دور از چمن بر شانۀ توست
بهاری بیوطن بر شانۀ توست
کمی بشتاب، باران تشنه ماندهست
دل آیینهداران تشنه ماندهست
به غیر از یک دل پرپر ندارند
به جز یک مشت خاکستر ندارند
به هر آیینهای، تابندگی را
به هر دل، اشتیاق بندگی را
مرا بنویس باران، تا ببارم
یکی از داغداران... تا ببارم
به یک عشق معمایی قسم خورد
به راز یک شکیبایی قسم خورد
دعا کن هر گلی پرپر نمیرد
کسی با چشمهای تر نمیرد
خبری میرسد از راه، خبر نزدیک است
آب و آیینه بیارید سحر نزدیک است
بیا با اشکهای ما وضو کن
جهان را با نگاهی زیر و رو کن
آنان که مشق اشک مرتب نوشتهاند
با خط عشق این همه مطلب نوشتهاند
نه پاره پاره پاره پیکرت را
نه حتّی مشتی از خاکسترت را
ای آنکه نیست غیر خدا خونبهای تو!
خونِ سرشکستهٔ من رونمای تو
امام عشق را ماه منیری
وفاداران عالم را امیری
باید به قدّ عرش خدا قابلم کنند
شاید به خاک پای شما نازلم کنند
شروع قصه با برگشتن تو
کجا ما و کجا برگشتن تو
دنیای بیامام به پایان رسیده است
از قلب كعبه قبلۀ ایمان رسیده است