من حال پس از سقوط را میفهمم
آشفتهام این خطوط را میفهمم
هميشه بازی دنيا همين نمیماند
بساط غصب در آن سرزمين نمیماند
ای خون تو همچنان نگاهت گیرا
ای جانِ به عرش رفتۀ نامیرا
جانان همه رفتند، چرا جان نرود؟
این آیه به روی دستِ قرآن نرود؟
از لحظۀ پابوس، بهتر، هيچ حالی نيست
شيرينیِ اين لحظهها در هر وصالی نيست
شرط محبت است بهجز غم نداشتن
آرام جان و خاطر خرم نداشتن
این پرچمی که در همه عالم سرآمد است
از انقلاب کاوۀ آهنگر آمدهست
از درد نبود اگر که از پا افتاد
هنگام وضو به یادِ زهرا افتاد