من حال پس از سقوط را میفهمم
آشفتهام این خطوط را میفهمم
ماه پیش روی ماهش رخصت تابش نداشت
ابر بی لطف قنوتش برکت بارش نداشت
جرعه جرعه غم چشید و ذره ذره آب شد
آسمان شرمنده از قدّ خم مهتاب شد
ای خون تو همچنان نگاهت گیرا
ای جانِ به عرش رفتۀ نامیرا
جانان همه رفتند، چرا جان نرود؟
این آیه به روی دستِ قرآن نرود؟
دلم کجاست تا دوباره نذر کربلا کنم
و این گلوی تشنه را شهید نیزهها کنم
به نام خداوند بالا و پست
كه از هستیاَش هست شد، هر چه هست...
از درد نبود اگر که از پا افتاد
هنگام وضو به یادِ زهرا افتاد