گل کرده در ردیف غزلهای ما حسین
شوری غریب داده به این بیتها حسین
من حال پس از سقوط را میفهمم
آشفتهام این خطوط را میفهمم
ای خون تو همچنان نگاهت گیرا
ای جانِ به عرش رفتۀ نامیرا
فکر کردی که نمانده دل و... دلسوزی نیست؟
یا در این قوم به جز دغدغهٔ روزی نیست؟
جانان همه رفتند، چرا جان نرود؟
این آیه به روی دستِ قرآن نرود؟
شنیده بود که اینبار باز دعوت نیست
کشید از ته دل آه و گفت: قسمت نیست
از درد نبود اگر که از پا افتاد
هنگام وضو به یادِ زهرا افتاد